میدونم با این حرفا بارت رو سنگین تر میکنم ولی باید بگم ٬ مگر نه منفجر میشم...
انتظار ... انتظار ... انتظار
دلم می تپد ،
این ذخیره صبر و بردباری که برایم بی انتها مینمود
در لحظه ای به ته خود رسید .
خونم در دل چو می در خمره ی تخمیر میجوشد
هرگز فکر نمیکردم روزی تمام این احساسات برایم هویدا شود
همه چیزش تازه
همه چیز این نیرو سنت شکن است .
تحمل ندارم ...
بیقراری های قلبم سینه ام را به درد آورده
انتظار شنیدن کوچک ترین خبری از او ،
از کار او ،
از تصمیم او ،
از او
قرارم را بی قرار کرده .
آرامش برایم بی معنیست
ثبات مفهومی ندارد
تحمل واژه ایست مضحک .
فکر هایم همه در یک جهت سو گرفته اند
اغتشاش ِ تمرکزم را چاره ای نیست
روز و شبم بی اختلافند
عقربه ساعت ها را وزنه پیچانده اند تا زمان نگذرد
می خواهند مرا عذاب دهند
ای کاش آینده در حال معنی میشد و گذشته را هم حذف میکردند ...
انتظار ... انتظار ... انتظار
انتظار شنیدن خبری که به اوجم میرساند ٫
یا به ژرفای تهی بودن .
به آینده نویدم میدهد ٫
یا در حال می کشد .
خبری که جواز ماندنم میدهد ٫
یا در جا میبرد .
خبر حضور عشق ٫
یا خبر ورود مرگ .
این انتظار می کشدم ...
شیرین نیست ،
به تلخی زهر است ٫ زهری کشنده
ولی باید دردش را کشید
باید حوصله داشت
باید با تمام وجود حاضر شود
من تمامش را میخواهم
نه یک جزع ، نه یک پوکه
من تمامش را کامل میخواهم .
آیا می آید تا همراه شود ؟
من خود خواستم که صد باره التماس کردم اگر حتی ذره ای شک و تردید داری همراهم نشو
برای جوابت به من فکر نکن
با دلت بنشین
راه من طولانیست ،
زیباست ،
پر مهر است ،
کامل است ،
اگر بی شک در آن قدم بگذاری .
راهیست که برگشتی ندارد
حق مسافر است که با فکر زیاد قدم بر دارد
که پشیمانی در نیمه راه سودی ندارد
هیچ سود ...
ولی او را فکر های دیگریست از ماندن و نشستن
از دنیا بریدن
آیا روح مرا اهمیتی میداد وقتی که این حرفها را میزد ؟
میخواست مجازاتم کند ؟
روحم را شکستی ای مسافر
دیده ام پر خون کردی
همراهم نشو
ولی بمان
در راه دیگری آی
ولی باش
که بی وجود تو توان ادامه سفر ندارم
فکر این حرف هایت ،
این افکارت ،
به صلیبم میکشد ...
میکشدم ...
بمان با هر کسی لیاقتت را دارد
ولی بمان
بگذار خیال خوشحال بودنت آرامشم دهد
بگذار با رویای شادی خنده هایت
سفر کوتاه تنهاییم را آسان کنم
جز تو همراهی نخواهم داشت و تنها هم سفر نمی کنم
کوله بارم آماده است ،
مقصدم معلوم ،
راهم روشن ،
همراهی تو را می طلبد تا راه بیفتم
اگر تنها راه روم راهم چند قدمی بیش نتواند بود
مقصدم همان شروع است
راه کوتاهم به تاریکی ظلمات
فکر نبودن را نکن
که عالمی را میسوزاند
دنیایم را به آتش می کشد
روحم را که بر صلیب کشیدی
صلیبی دوست داشتنی و زیبا
امیدم را دگر راحت بگذار
به هر بهانه ای از قول دادن سر پیچاندی
اصرارت کردم ،
قول ندادی
مرا تکه تکه کردی ،
چشمانم را به جوشش در آوردی ،
چشمانی که برای همه خشک تر از کویر بود و مظهر استقامت و خنده
رود خون از دیده فشاندم که مهتاب از درد تحملش هلال شد
تو را صبر دارم
تا هر زمان ، هر جا
ولی باید امیدم دهی به ماندنت و بودنت
قول ده
بد قول نمیشوی
قول بده
منتظرم ...
خانه ام گلخانه یاس است ، رنگ و بوی تازه میخواهم
ای خدا،ای خدا، بی آرزو ماندم، آرزوی تازه میخواهم
***
عشق تازه ، حرف تازه ، قصه تازه کجاست ؟
راه دور خانه تو در کجای قصه هاست ؟
تا کجا باید سفر کرد تا کجا باید دوید ؟
از کجا باید گذر کرد تا به شهر تو رسید ؟
***
من برای زنده بودن ، جستجوی تازه میخواهم
.............