ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
چشم هایش نگران به جستجوی آشنایان بر هر گوشه ای می دود ... چشم هایش فروغ پاک مهراندیشان است ... خیره که میشوی شراره ای شیطنت آمیز شوری در شریانهایت نشر میدهد ... گرمای مهر هم نشینی اش آب حیاتی است هر جان جویای نیکی را ... میخواهی مست شوی ولی سروشی می نالد ... که ... این بستان گور جمعی ِ رویاهاست ... پا بر این خفتن گاه مگذار ... این باغ جالب، نفرین چرک آلودی از هر گوشه اش میتراود که پاکی و تازگی اندیشه ات را نشانه گرفته ... اینجا قدم مزن، اینجا اثر مگذار ...
پلک بر هم می گذاری جهانی نو رخ می نماید ... جهانی که در آن هیچ نیست جز مهر، اندیشه ی جاودانگی و نور ...
جایی که دیگر جز یکتا وجودی نیست ، نه تو می ماند و نه من ... و نه حتی گل سرخ ... جایی که دیگر فاصله واژه ای چم دار نیست ... اینجا نه من منم، نه تو تویی، نه تو منی ... آنجا هم من منم، هم تو تویی، هم تو منی ... آنجاست که مهر شیدانشید (نورالانوار) همه را یکتا میکند ... آنجاست که میفهمی همه یکی بوده ایم ... به دیگران که نه، به خود بدی کردی، دروغ گفتی، دغل کردی، کلاه خود برداشتی، کلاه سر خود گذاشته ای ... آنجاست که میفهمی به دیگران که نه، به خود مهر بخشیدی، دلجویی کردی، لبخند به لب دیگران که نه به لب خود نشانده ای، به خود کمک کرده ای، درد خود را آرام کرده ای، گرما به وجود خود بخشیده ای ... می فهمی همه یکی بودیم، هستیم و باید یکجا گرد هم یکتا شویم ... این هم یکی از همان مفهوم های نابی است که تنها بر سر مردگان می خوانندش که همه از اوییم و به او باز میگردیم ... این واژگان دنیایی از زندگی را نوید میدهد، دنیایی از انسانیت و نیکو کاری و خویش کاری ...
نمی دانم بر گردن کیست که همه ی چیزهایی که میشد دل آرام و زندگی بخش باشد بوی گورستان گرفته و شنیدنش آدم ها را فراری میدهد ...
پ.ن: واژه "خویش کاری" که در فرهنگ باستانی ایران واژه ای نیک بوده است به معنی کاری است پسندیده و خدایی که انسان از روی دید و سرشت پاک خود انجام آن را "خود" بر عهده میگیرد و کسی او را مجبور نمیکند. در برابر این، واژه بیگانه ی "وظیفه" است یعنی کاری که از سوی دیگری بر انسان اجبار میشود و باید انجام شود و ترک آن جزا و حد دارد.