ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
چمدانی در دست، کوله باری بر دوش
تک تک ثانیه های دل تنگ کوچه را
در سرا پرده ی بی رنگ خیالم
روز و شب میکاوم
گاه هذیانی به بلندای نوازش
چنگ بر نای تب آلود سکوتم میبرد
آه ازین بانگ به جا مانده و سرگردانت
دشنه ای در دستش
مست یاد خنده ی چشمان عشق
هر نفس سینه ی سنگینم را زخمه زند ...
سنگ بر پا، شاخه ی نالان به چشم
ظلمت کور شبانگاهان بی مهتاب پست
هر کجا نالان به پهلویی فتاده زجه می زایند
بر زمین مشت میکوبند و میلولند بر خود
چشم ها بیرون فتاده باز میگویند و روان را گاز میگیرند
این یادها،این خاطرات بی سر و سامان و بی صاحب
بر سرت آوار میگردند و مغزت را به یغما میبرند
گذری باید
چمدانی در دست
کوله باری بر پشت
چشم در پی یک روزنه ای، نوری، رنگی ...
پتک بر دست
سست دیواری نیم پوسیده و کژ تا رهایی
تنها نگاهی، آهی و دیگر هیچ !!
گذری باید کرد ...
-----------
بهراد 1 اردی بهشت 91