ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
چشم برهم میگذارم،
نسیم روح بخش، طراوت دریا را به روح عاصی من میدمد.
دست بر لطاوت و نرمی پوست نمناک ساحل میکشم.
عشق را باید به امواج دریا سپرد و با آن در زمزمه عاشقانه و خندان عشق بازی موج و ساحل جاوندان شد.
آنگاه که گیسوان آشفته و سیاه شب بر تن دریا می ریزند و مهتاب بر سکوت خواب آلوده دریا بوسه میزند، عشق را باید به مهربانی ساحل سپرد و با نسیم به اوج سبکبالی و بی خیالی ستارگان خمار اوج گرفت.
عشق را باید کنار صدف های خندان به شن هایی سپرد که کنجکاوانه تمام وجودت را در بر میگیرند و وفادارانه رهایت نمیکنند.
اشک هایم را به یاد رایحه نافذ برخاسته از وقار و سادگی دریا بر کویر سوزان حقایق جاری میکنم، شاید این خشکستان به یاد بیاورد زمانی را که مست عشق بازی با امواج شاد بود و هر ذره اش عاشقانه ذره ای از وجود دریا را در آغوش میفشرد. . .
حقیقتی تلخ تر از آن که پلکهای سوزانم دل خوشی از باز شدن داشته باشند. خود را غرق در دریای خیالی میکنند و به یادی خشک از لحظاتی به جاودانگی عشق دل خوش میکنند ...
-------
بهراد - به یاد شبهای خزر - کیش