سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

ساحل

همیشه وقتی طوفان می شد و تلاطم خرد کننده ی زندگی به پیکر آرزوهام چنگ میزد با خودم این قطعه رو زمزمه می کردم و آروم میشدم، جرات پیدا میکردم که پیش بروم و خم به ابرو نیارم،‌ امید داشته باشم که در پس این امواج زمین امنی هست که پذیرای خستگی های من و مامن آرزوهامه با خودم میخوندم  ... 


"پس از سفرهای بسیار

و عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز

بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم

بادبان برچینم

پارو وانهم

سکان رها کنم

به خلوت لنگرگاهت درآیم

در کنارت پهلو بگیرم

آغوشت را بازیابم

استواری امن زمین را زیر پای خویش ..."


آروم میشدم از اینکه دارم به جای امنی میرسم

به جایی که میشه کنارش آغوش باز کرد و آروم بود و آروم باقی ماند و همانجا ماند ... 

نگو که لنگرگاه متلاطم تر از دریاست

که آغوش باز میکنه و بعد تو رو که به گل نشستی به حال خودت رها میکنه ... 

نگو که این خوابه،‌ سرابه، مگه خواب رایحه داره ؟ 

این گناه نیست که پاکترین چیزها رو تجربه کنی،‌ گناه اینه که وقتی دلی به تو تکیه کرد زیرش رو خالی کنی ... 

هنوز هم میترسم ... هنوز هم ناباورانه دستانم را می نگرم، می فشارم ... حقیقت دلهره ام را بیشتر میکند ... محراب تقدس من را از من نگیر ... بگذار در مستی این دو وجب زنده باشم ... 


باران می بارد ... تو دور میشوی ... اما ... گرمایت هنوز هست ... 


پ.ن : میترسم این جا زمین از قانون گردی پیروی نکنه، دریاش یه جا تموم بشه بیوفتیم پایین ...