سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

به نام شب

بخوان! از انتهای این شب بیمار بخوان نام نیستی من را ... بگذار دست بگشایم بر تاری و تاریکی اش ... آنجا که دیگر هیچ نمیماند از خویشی خویش ... بگذار پرواز کنم و درد را به جان زمین تقدیم کنم ... از انتهای شب، داستان امشب را بخوان ... آنگاه که در زبان بیگانگان میچرخم و دیگر دستانم لرزان نیستند برای نوشتن از شب، از تو، از هرچه مرا و رویاهای کودکانه ام را به یغما برد ... بخوان امشب را که ظلمتش واپسین ظلمت ظالمانه ای است که بر من رواست ... دیگر تنها نور میماند و نور نور نور ... the light of the light of the light ... بخوان این صماع را ... بلند بخوان میخواهم بشنوم ...

از دیدگان پگاه سرخ جامه خون خواهد چکید و سحر به درد خواهد پیچید ... بخوان این شب گذار را ... دیدگان نازت را با رسم امشب آشنا کن ... بخوان به نام معصیت ... بخوان به نام گناهی که در دستانت جان داد ... بخوان که دیگر مجال شنیدنم نیست ... دستانت را حلقه کن بر بخت من بیاویز ... که سنگینی این فلز گرد جلا دار بر دلم آنچنان بیتابی می آورد که مرگم هم خفه خواهد شد ... تو را نمیخوانم ... تو بخوان ...