ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
چشمانم آنقدر خواب است، آنقدر خراب است که دلش میخواهد پلک هایش را بکشد روی خودش و آنقدر بخوابد که کسی رنگش را هم به یاد نیارد ... بیچاره ها آنقدر مات و مبهوت به گذر های گذران خیره ماندند که خشک شدند، ترک خوردند ... خسته ام ... خسته ام و هیچ " از جان نرم خویش گذشته " ای نیست که رامم کند ... این افسار گسیخته وحشی چنگ و دندان به خون بیگناهان آلوده را ... خنده ام میگیرد ... به راستی من همان گرگینه ی اساطیر بی نام ننگم که چون ماه شب چهارده به رویم ظاهر می شود ناگهان نهان برون میریزم و گرگی بد سگال میشوم و تمام خوبی ها، نازی ها، ملوسی ها را میدرم؟!!
پ.ن: همیشه از صدای گرگ درآوردن بالای یک جای بلند کوهستانی لذت میبردم ... :))))