سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

آتش

آتشت را از آن خود می دانم ... پس تصاحبش کردم !! با پوزش فراوان ... بدون حتی لبخندی یا تکان لبی ... هیچی !! البته طفلی بود سرگشته که من فقط به آن هویت دادم!! نمی توان گفت تصاااحب!! چون مال کسی نبود که من مال خود کنم ... پوزشم را پس می گیرم!!  

اصلا بی نام و نشان و بی صاحب بود ... گوشه ای از ذهن مواج چند نفر همین جوری داشت خاک می خورد ... حالا من باز به رخ کشیدمش و رنگی دادمش ... کارم خیلی هم خوب بود ... به کسی چه! ... همین که گفتم!  حتی می توان گفت من مسیحای آتش بودم ... {لبخند} ... آری ... این گونه بهتر است ... مسیحااای آتش ... {خنده مغرورانه} می بینید ... پیر شدم و از خود راضی ... لحن درگیری هایم هم پیرمردی شده!!!! آدم از خود راضی باشد به درد بخورتر است تا وقتی از دیگران راضی باشی و بعدا معلوم شود چه گندی زده اند ... باور کن!