سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

صندلی خالی


اندوه , این پیر سراپا شولای نمد گون سیاه بر تن , جان میشکند. دست گشوده چنان که می اندیشی دایه ایست آرام بخش. چون در بالینش آیی با خود میبردت ... که گویی دیگر نیستی, نخواهی بود ... تو تنها اندوهی و دیگر هیچ ! تا کجا پله هایی برف گرفته راه برون روی از این معبد مردگان را نشانت دهند ...


گاه باور نمیکنم زمانی کودک بوده ام ... مگر انسان چقدر دگرگون میشود؟ آن همه آینده کجا رفت ؟ ... در آینده ای ایستاده ام که کودکی به آن چشم دوخته و می اندیشد که بسیار شگفتی ها اینجا در انتظارش هستند ... آه اگر میدانستی به چه دنیایی خیز برداشتی ... دیگر هرگز برای مردی که در آینده ات ایستاده نامه نمی نوشتی ... 


پ.ن. حادث در راه است!