سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

شاکی

- چرا به من نگفتی؟ 

= گفتم ... نفهمیدی !

- نه ... تو نگفتی که برای چی داری میپرسی !

= خودت گفتی برگردی میخوای جدی باهاش حرف بزنی ...

- گفتم دوستش ندارم!

= انتظار داری وقتی این رو میگی برگردم بگم "نه...صبر کن ما با هم آشنا بشیم ببینیم چی میشه؟" 

- تو میدونستی این کارم از روی تنهایی بود ...

= [لبخند] اگه میخواستی میتونستی تنهاییت رو با من پر کنی نه اینکه با اون حرف بزنی! 

- اون آخه حرفش رو زده بود ...

= پس برات فرقی نمیکرد ... فقط یکی باشه که حرفش رو زده باشه!

- نه ... خوب اگه تو ..

= من همین الانش هم چیزی بهت نگفتم ... تو شروع کردی ! 

بلند شد و شن هایی که به پشت لباسش چسبیده بودن رو تکوند . . . به افق خیره شد  ... 


= درد من و تو تنهایی و بی کسی و این چیزا نیست ... طمع کردنه ... اینکه میسنجیم سود داره یا نه ... ولی همیشه جواب نمیده! ... الان هم برای این حرفا دیره ... پاشو بریم ... منتظرمون هستن ... دلم نمیخواد پشت سرمون حرفی باشه...


پ.ن: تصویر سازی ذهنی از روی بیکاری ...

پ.ن.2: این مدل دیالوگ سازی ها رو دوست دارم ... جون میده برای تمرین فن بیان :))