سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

جمله

گاهی ... بله فقط گاهی ... جمله ها تیغ در دست میگیرند و دنبال بندهای نازک روان ما میگردند ... شاید تو آن تیغ را دستشان ندادی ... از کجا آورده اند خدا میداند ... بالاخره میزنند .. در یک رفت و برگشت چند جمله ی رم کرده و عصیانی چشم باز میکنی میبینی دقیقاً در انحنای نازک یک مشاجره ی بسیار ظریف و ناز قرار گرفته ای ... واژگان زهر دار بند بند اعصاب را به هم میریزند ... آنگاه صدای فرو ریختن اعصابت فریادی میشود که به انضمام کلی حرف از دهانت فوران میکند بیرون ... درست جایی شبیه صورت مخاطبت ... حجمه ی خون که در تنت موج میزند آنگاه مویرگ های مغزت دلشان میخواد منفجر شوند ... سر درد میگیری، سرگیجه که بر شاخش است ... چشم درد را هم بگذار برای یکی دو ساعت بعد از آن ... اگر لنگ و لگد و مشت هم حوالی جاهای محکم کرده باشی هم مچ درد و پا درد هم میگیری ... گاهی آنقدر سرت گیج میرود که زمین تو را میخورد ... دراز به دراز همچون نعش بی خاصیتی چشمانت گرد بودن زمین را دوره میکنند و نمی فهمی از کدام سو باید برخواست که باز طعمه ی زمین نشوی ... اینجاست که دست و بالت هم خراشیده میشوند! ... تازه باید تندتر هم بروی که به خانه برسی که دلی نگرانت نشود ... می آیی صدایت را صاف کنی میبینی که ای دل غافل تارهای صوتی بی نوایت از شدت نعره های انکر الاصواتت ورم کرده صدایت هم در نمی آید ... یعنی این جمله ی بی پدر و مادر جای سالم برایت نمیگذارد !!! خوب لال بمیر !! مگر حتما باید حرف بزنی؟! ... تیر چراغ برق بر دهان بگیر صدایت در نیاید ... وقتی میبینی چیزهای زیادی ختم به شر میشوند کلاً لال شو ! برای خودت میگویم ... 


پ.ن: من میدانم اولین شاکی من سر پل صراط اعصاب و روانم است ... قصاصم هم این است که هر روز باید خرد شوم :)) "برای خنده گفتم"