ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
گر ز حال دل خبر داری بگو
ور نشانی مختصر داری بگو
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگر نزدیکتر داری بگو
نیستی و دلم بی انتها گرفته ... تنگ شده ... چشمم به صفحه مشکی تلفن خشک مونده که شاید پیامی ... پیام میخوام چکار؟ خودت باید باشی که نیستی ...
گر چهره بنماید صنم
پر شو از او چون آیینه
ور زلف بگشاید صنم
رو شانه شو رو شانه شو
باز هم توی خلوت تنهایی ذهن رد نازک موهای روی پیشونیت رو با انگشتام جارو میکنم ... بوسه به پیشانی ات میگذارم و ... گرمای مهرت کجاست ...
اندیشه ات جایی رود
وانگه تو را آنجا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا
پیشانه شو پیشانه شو
تنها ... راه پر حاشیه ای که از زیر خونه تو میگذره رو رد میکنم ... تنها ... دست خودم توی دستامه ... همه چیز مثل قبله ... تنها ... چشمی نیست که بهش خیره بشم ... تنها ... بوی تو توی هوا نیست ... تنها ... تنهایم ...
چون جان تو شد در هوا
ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان
افسانه شو افسانه شو
فقط امیدوارم بهت خوش بگذره ... مگر نه این تک بودن من چه فایده ای داره ؟ ... خوش باش ...
پ.ن: حال و روز بی تابترین دوست نازک اندیش و روان پریش من ... ر.ا