ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
برای تو مینویسم ... آری تنها برای تو مینویسم ... برای تو که در سخت ترین لحظات امن ترین آرامش بودی و روح من را چنان پناه دادی که توانست آسایش را چم تازه دهد ... آری ... تنها برای تو مینویسم... برای تویی که انتظارت هم روح بخش است ...
در پس روزگاری که فرزندان آدم هماره تیر از دهان برون می اندازند و تنها تو را و روح تو را با هر کاری، با هر اشاره ای، با هر تکانی نشانه میروند و به هر نگاهی زخم میزنند من اندیشه ی کنار تو بودن را رام ترین نوازشگر جانم دیدم و بر آن خوش آسوده ام ... آری ... خوش آسوده ام ...
باورت می شود ... آنگاه که در پس اندیشه ی رویایی، ذهنم را برای یافتن باورپذیر بودن حقیقت ناب اینکه می شود کسی باشد که بتواند با کم ترین تلاشی روح عصیانی ام را به نگاهی یا کلامی بیارامد می کاویدم شاید هرگز به این خیال نمیرسیدم که در برابرم جلوه گری کند ... آری ... رویا نیست، رویایی است ...
ببین ... نای نگاشتنم نیست ... که از ذات ناب نگاشتن در توان هر مخلوقی نیست ... آری ... تنها باید نگاه شد و نگران رویا بود ... که از ترس بیداری پلک هم نتوان زد ... آری ...
پ.ن: خوب است که میدانی چه میخواهی ... حتی اگر رویا باشد ...