سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

دخ ترک

دخترک گلفروش سبد گلهای زیبایت را کجا پر کرده ای؟ با آن نگاه معصوم و لباس خاک آلود قرمزت ... چنان به گوشه ی نا معلوم زل زده ای که گویی تمام افکار دنیا از پس ذهن کودکانه ات میگذرد ...کمی نگاهتر کن  ... اینجا دنیای پست آدم بزرگ هاست ... جایی که گلهای خار بنفش برایشان درد آور و نازیباست ... جایی که دفترچه کوچک بنفش با آن آدمک زرد رنگش را از درونشان مملو نمیکنند ... به باد و آب نمیسپارند ... با آتش پاک نمیکنند ... جایی که جواب صفحات کوچک کاهی دیگر ورق های بزرگ آبی و آرامش نیست ... اینجا کاغذ عشق دار را،  هم آغوش قلم سرخ، و برهنه ی نگاه عیب جوی تصحیح کننده میکنند ... 


دخترک ساده و غم دار گلفروش ... گل هایت را به نیت پیامبر عشق بودن به پولی میدهی که برایت جز نفرت چیزی نخواهد داشت ... کامت را شیرین کن ... ببین ... کمی نگاهتر کن ... دنیا با تمام پستی های آدم بزرگ ها باز هم میتواند چند ثانیه شیرین شود ... باز هم شاید بتوان در پس نوازش دستی مهربانی را یافت ... نه سودجویی ... نه کامجویی ... شاید گاهی به این باور برسی که کسی تو را تنها برای بودنت میخواهد ... نه به خاطر دختر بودنت ... فروشنده بودنت ... کوچک و ترحم انگیز بودنت ... 


دخترک ببخش مرا که از یاد نمیتوانم ببرم تو را ... تو با آن لباس بلند قرمز ... با آن نگاه معصوم ... با ذهنی کودکانه و لبخندی تلخ تر از کامت ... ببخش مرا که هرگز تنوانستم به دیگران بفهمانم دنیا از دید تو چقدر ناممکن است ... ببخش مرا که هنوز بر ابرها می رقصم ....