سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

30

فکر کنم همین موقع ها بود! حدود ساعت 5 و نیم یا 6! ... دقیقاً 30 سال پیش توی همچین روزی پدر و مادر من که هر دو 30 سالشون بود داشتند به چشمای خاکستری پسری نگاه میکردند که گریه کردن بلد نبود و به جای گریه داد میزد! ... نگاه نافذی داشت و عاشق سکوت و تنهایی بود ... نمیدونم اون روز توی تصوراتشون راجع به زمانی که پسرشون هم سن اون موقع خودشون بشه چه آرزوهایی داشتند ... ولی دوست دارم ببینم چند درصدش حقیقی شده! ... حس عجیبیه !! 


دهه ای که گذشت به همون اندازه که سخت و وحشتناک بود من رو پرورش داد! 10 سال پیش توی همین بلاگ یه شعر از حمید مصدق گذاشتم به نام گرداب  و زیرش نوشتم تولدم مبارک! ... اون موقع تصور خاصی از گرداب نداشتم ... 


خیلی وقتها شده که آرزو میکردم برگردم به اون روز و ... ولی الان اصلا دلم نمیخواد برگردم! دوست دارم ادامه بدم ... چیزهایی که توی این مدت به دست آوردم برام خیلی ارزشمند هستند ... و چیزهای ارزشمند آسون به دست نمیاد. 


نمیدونم برای دهه جدید چه آرزویی بکنم ... فقط دلم میخواد بگم : خدایا ... همون چیزی رو برام بخواه که برای من بهترینه، نه چیزی که من میخوام! 


----------

تولدم مبارک