سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

دیگران!

سر بر شانه ی خود نهاده، دیدگانش تار، دلش طوفانی و از هم گسیخته ... گلویش سنگین، بادی سرد شانه هایش را تکان میداد. میگویند خاک در چشمانش رفته بود ... خاک !

دلش را سخت میبست که چرک و خونش بیرون نزند. آنقدر جمع میشد که گلو درد میگرفت... طبیبی نبود که درمانش کند. مرحمی نداشت. جای چنگی بود که هنوز درونش را می درید. ناخن هایش را جا گذاشته بود و رفته بود. به روزگار لبخند میزد که " بگو، دیگر چه داری؟ از این سنگین تر هم داری؟ راحت باش، نشان بده، تعارف نکن، ما که با هم این حرف ها را نداریم ... " سرفه هایی سخت درونش را متلاشی میکرد ... سر میان دستانش میگرفت و می نالید ... تقصیر بادش بود که سرد بود و شانه هایش را تکان میداد نه چیز دیگری ... باد!

خویش را کشان کشان بر پاهایش تحمیل میکرد. تنها دستان خودش بودند که هنوز مهری داشتند که در آغوشش بکشند، انگشتانی داشتند که موهایش را، موهای نداشته اش را، بنوازند ... باز هم ... سر برآورد به آسمان ... " چیزی مونده که بخوای باز نابودش کنی؟ بگو دیگه ... بیا، بیا ببین، تموم شد ... سیرتزی یاریس تاران ... " پاهایش، شانه هایش درد میکرد که فریاد میکشید ... درد!

دیدگانش تار بود، هست ، خواهد بود ... آری خواهر، آری بانو، نمیخواهد جز این باشد ... اینگونه شاید زخم جدید نخورد ... سیاه بودن بهتر از سپیدی و لک پذیری است ... اینگونه کسی نمیفهمد چه بر سرت آمده، بر دلت آمده، بر دیدگانت آمده ... 

بر زانوانش فتاده زخم دیرین سر باز کرده ی قلبش را دست میسایید ... " انقدر زخم داری که شکل اولت رو یادم نیست ... به چه دردی میخوری؟ ... عاشق کنی و بعد ... کثافت ... " 

قلبش را، خودش را، رویاهایش را بالا آورد. به خاک سپرد و تمام شد ... مثل همیشه ... او آدم اشتباهی بود، مگر نه دیگران هیچ کاری نکرده بودند که ... همیشه داستان دیگران با پس و پیش هایش واقعی بودند ... دیگران! 


-------------------------------

پ.ن. آهنگ جدید اینجا ساز "دودوک" هستش. آدم رو میبره ...