سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

رها

همستر سپید کوچولو رها شد ... دیگه لازم نیست توی دالون های قفس شیشه ایش بالا و پایین بره و توی اتاقک های حبابی دنیای بیرون از قفس رو بو بکشه ... شاید دلم براش بعد از یه مدت دیگه تنگ نشه ... ولی جای دندونای کوچیکش همیشه روی انگشتم می مونه! ... نمیدونم کار درستی بود که بهش اجازه دادم زنده بمونه یا نه! ... 


یک سال و نیم پیش می خواستن به عنوان نمونه شاهد وارد یه آزمایشش بکنن و بعد از 2 هفته سلاخیش کنند که ببینند نمونه آزمون چه فرقی با نمونه شاهد داره!! ...فوقش عکس مصلوب شده ای ازش توی یه مجله آی اس آی معتبر  مربوط به سلول های بنیادی چاپ می شد! ... آخر هیچ کس نفهمید نمونه شاهد با اون چشم های مظلوم و با هوشش چطور فرار کرد و چی شد ... خود من هم هنوز نفهمیدم چطور یه نژاد بی شعور از نوع جونده تونست حدود 2 ساعت توی کوله پشتی بدون اینکه چیزی رو خراب کنه یا فرار کنه آروم و ساکت گوشه ی جایی که برای لپ تاپ درست کردن بمونه و تکون نخوره ... حتی کثیف کاری هم نکنه! 


من یک سال و نیم بیشتر نگهش داشتم ... یک سال و نیم بیشتر زندانی بود ... یک سال و نیم بیشتر صبر کرد تا به صورت طبیعی رها بشه! ... آخرین لحظه ها توی چشمام نگاه کرد ... گویی میخواد بهم بگه : (( خوب حالا که چی؟ الان یا اون موقع چه فرقی داشت! ... شاید یاد گرفتم سوت بزنی بیام از جام بیرون، دماغم رو لمس کنی دستم رو ببرم بالا ... ولی آخرش که چی؟ ... همستری که توی قفس به دنیا بیاد توی قفس هم باید رها بشه! ... )) من هم بهش گفتم: (( تو یکی از خوش بخت ترین همسترای سپید کوچولو بودی که توی خونه ی سه طبقه ات همیشه آب و غذا بود و هر وقت دلت خواست هر کاری خواستی کردی و هر جایی خواستی رفتی! شاید محدود به یه اتاق چند متری بودی ولی در نوع خودت خوشبخت زندگی کردی ... الان هم برو ... امیدوارم هرجا میری خوش بخت بشی!)) 


نفس عمیقی کشید ... پوزخندی زد و ... راحت رفت ...