-
خار
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 17:57
نشسته بر خاک گرم، غروب میکند خورشیدی زیبا روی و تابان ... دیدی؟ گلهای خار بنفش همگی خشک شده اند. گل های با ارزش همگی خاردارند، چون هر کسی هیچ گاه نمیخواهد به بهای حسرت بوی مهرشان بر سرانگشتش تا نفس می آید زخم داشته باشد ... دستانم را بو میکنم، شاید تا سالها هیچ عطری، بویی، حتی تعفنی هم نخواهند داشت. زاهدان دستان...
-
بدرقه
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 13:42
سفر به خیر مسافر مغموم پاییزی من اشکهایت را باز ساقدوشان مهربان باران به دشت گونه هایت بدرقه خواهند کرد کوله بارت را بر شانه های باریک و عزیزت بگذار و برو من اینجا ایستاده ام منتظر و نگران به رفتنت و همچون چشمانم شوق دیدار نیم نگاه خیس تو را در دل آرام میکنم. و تو شاید هرگز نخواهی فهمید آنکه تو را به رفتن واداشت دل در...
-
هذیان 2
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 00:09
گاهی میبینی چیزی درونت میجنبد! درون قلبت، درون دلت ... میسپاری اش به مرور زمان اما میبینی نمیشود! تمام وجودت را دارد میگیرد! خوب که کنکاش میکنی میبینی ردپای کسی در این جنبش هویدا شده که نزدیکت که می آید دلت بیشتر میجنبد،قلبت بیشتر ولوله دارد! آنگاه است که می اندیشی شاید دوستش داری، و چه احساس نابی،چه احساس پاکی! و...
-
:-* :-o :-******
جمعه 24 تیرماه سال 1390 14:01
چقدر کوشیدند که آغوش و بوسه را از عشق حذف کنند اما فقط عشق را از آغوش و بوسه حذف کردند دیگر بوسه نشان ماندن نیست آغوش برای نزدیکی قلب ها باز نمیشود دیگر حتی از نگاه نافذ هم نمی توان فهمید که آتش عشق است که شعله می زند یا هوسی رهگذر که تنها آمده از روی تو عبور کند و بر خاک افکندت و خرد و تباه، تنهاتر از همیشه میان دردی...
-
هذیان
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 03:37
آتشی می افروزم شعله ور،ذهنم را با تمام ضمائم در آن می افکنم. خاکسترش را به دست باد می دهم تا به دریاهای دور بریزد، به دست امواج خوش طنین ... بیچاره ماهیانی که آنها را میبلعند! به فنای احساسی و فلسفی دچار خواهند شد! شاید خود را قربانی دندان های کوسه ای کنند... بیچاره آن کوسه! گیاه خوار خواهد شد و برای تک تک ماهیانی که...
-
وارونگی
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 00:47
به ابرها نگاهی دوباره انداز ... به کوه، درخت،راه،سنگ ... به تمام اعجازهایی که تورا با خود به اوج می رسانند ... و تو عجول در فراز و فرود ... و تنها درد است که برجای می ماند ... بر پاهایی خسته، بر جسمی نیمه تمام، بر روحی وصله دار ... ... و آنگاه که باد با گیسوان معطر درختان شاد و مست درآمیخته بود ، همچون حبابی تو خالی...
-
ماگایا
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 19:20
بر سنگ ستیزکار سخت، مانده رد پای ننگین و هراسناک گلگونی که زمانی خون عاشقی بود که از قلب تب دارش میگذشت. بر زمین سرد و لجنزار اعتقادات متعفن آسوده این پر مدعای خفته، سنگ گران ستیزکار و خدایی که در این نزدیکی ... حتماً در حال شمارش صلوات های مردی با صورتی کریه و سیرتی کثیف بوده که خود را نماد اعتقاد میداند و هر بار که...
-
مرگ
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 22:49
هر انسانی واقعاً می میرد ولی هر انسانی واقعاً زندگی نمی کند! چه بسیار به ظاهر انسان هایی که حتی زندگی را نمی شناسند، از آن هیچ نمی دانند و هرگز به آن نمی اندیشند. زندگی تنها پیوستگی جریان هوا در ریه های خسته مان، یا اظهار وجود بی رمق قلب سنگی مان نیست. زندگی عبور بی خاطر و خاطره ای از کنار رهگذری بی نام و نشان نیست،...
-
مسئله
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 00:34
مسئله بودن یانبودن نیست، مسئله چگونه بودن یا چگونه نبودن است. آنگاه که در خاطر خود کسی را دور میشماری و در قلبت شادانی که چون نزدیک آید لبخندی به لب دارد، او همیشه نزد توست ... و آنگاه که در خاطرت کسی در نزدیک ترین جای ممکن نشسته و در قلب، پریشانی که چون نگاهش کنی اخم و کینه ای بیش عایدت نخواهد شد، او هرگز وجود نخواهد...
-
آرزوها
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1390 21:35
ای کاش خانه مان در خیابان انقلاب بود و خیابان انقلاب هم لب دریایی زلال بود که با جنگلی انبوه نیم ساعت پیاده فاصله داشت، پنجره اتاقم رو به کوهستان برفی باز میشد و همچون روزگار کودکی پشت پنجره هنوز درختان پرپشت خوش رنگی بودند که نسیم صبحگاهی را معطر میکردند و پرندگان لا به لای آنها عاشقانه آواز می خواندند. آنگاه اینجا...
-
دریا
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 00:23
چشم برهم میگذارم، نسیم روح بخش، طراوت دریا را به روح عاصی من میدمد. دست بر لطاوت و نرمی پوست نمناک ساحل میکشم. عشق را باید به امواج دریا سپرد و با آن در زمزمه عاشقانه و خندان عشق بازی موج و ساحل جاوندان شد. آنگاه که گیسوان آشفته و سیاه شب بر تن دریا می ریزند و مهتاب بر سکوت خواب آلوده دریا بوسه میزند، عشق را باید به...
-
زخم
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 03:37
مست و فتاده ام خنجر به بر ز آوار درد ها تیری به جان ز غوغای خشم ها فریاد هم نمی کنم، این سینه مرده است جانی نمی دهد این پاره قلب من سوزد ز حرم شراره های آتشی کین فتنه را به جان دقایقم نشانده است باور نمیکنم سرمای سوزناک صدای تو را باور نمیکنم این حد زدن به واژگان درنده را این گونه خوار و شکسته ز آوار فتادن را باور...
-
هبوط
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 23:21
در میگشاید، پاهای سست شده اش را بر زمین سنگی میکشد. همهمه ی تماشاگران تمامی ندارد. صدای زمزمه اش در اوج مبهم تاریکی طنین می افکند: "لمس باطراوت مست و مدهوشی که پاکی میجوید. در دشت بی سوار خماری مدهوش. فرشته ای راه گم کرده به دنیای واقعی ترین واقعیت زشت انسان. مست و مدهوش فتاده در آغوش دیوان خون خوار، بال هایش...
-
تک شاخه رز
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 13:46
تک شاخه سرخ گون در حال سقوط تمام رنگ و بوی خود را می باخت .... ----- نشست،برفراز سنگ سپید زانو زد. با انگشتان لرزانش بر سنگ ضربتی زد و فاتحه ای خواند، برای هرآنچه بر زیر و روی سنگ مرده بود... ----- -- کجا پیاده بشی راحت تری ؟ × هرجا، دستت درد نکنه، زحمتت شد! تا همین جا هم خیلی لطف کردی رسوندیم، از خستگی دارم پس می...
-
سنگین
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 01:43
سنگیست گران بر گلویم به سنگینی سکوت، به آزار بغض، به بی تابی و شوق رها شدن زمزمه ای در هوای معطر از حضورت... زمزمه ای که تنها میخواهد باشی، برای لمحه ای بیشتر، برای چشم برهم زدنی دیگر ... شوری ویرانگر بر دیوار دلم میکوبد. نفسم را میگیرد،همان زمزمه هم از کامم بر نمی آید ... تلاش مذبوحانه ای لبانم را به لبخند...
-
شب شنی
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 15:01
پاهاش رو روی صندلی آلاچیق چهارگوش دراز کرد. صدای تیرچه چوبی وقتی بهش تکیه داد مثل داد خفه شده ای بود که از دل کسی بیرون بیاد. باد از ساحل به سمتش حجوم میاورد و سردی نمناکش رو به صورتش میکوبید. توی هوای نیمه روشن دم طلوع، آبی دریا فیروزه ای تر می نمود. بوی دریا و شن و طلوع آرامشی رو القا می کرد که خستگی شب زنده داری...
-
لالایی
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 22:54
بر سه کنج اتاق خالی نشسته، عروسکی را در آغوش می فشارد. خیره به بیرون اتاق،به بی انتهای سالن خالی. کفپوش سنگی خاک گرفته زیر انگشتان پایش ناهموار می نماید. موهای مصنوعی عروسک را چنگ می زند،هنوز ذرات عطر خود را از دیوار جدا میکنند و رقصان،یاد بی لبخندی را در تاریکی ذهنش روشن می کنند. عروسک را امن در برگرفته زمزمه...
-
سوز
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 01:19
بارون میبارید، ماشین رو گوشه ای از خیابون ناشناس پارک کرد و پیاده شد. جلوی دیدش تار بود چون داشت بارون میبارید از آسمون ، از نگاهش ... ء قطره ها بی هدفی قدم هاش رو نگران بودن. با خودش زمزمه می کرد به قدری چشم به راهت بودم که میشد تموم جاده ها رو توی نگاهم دید همه دلشوره ی دریا رو میشد توی مرداب زمین گیر چشام دید نمی...
-
برف میبارد، برف میبارد به روی خار و خارا سنگ ...
شنبه 25 دیماه سال 1389 22:49
آسمان ابری زمستان که سرخ گون میشود دلم گوشه گیر می شود. نفسم هوای تو را میکند، گلویم بند می آید، آرزوهایم میبارند، آرام و نرم ... قلب یخ زده ام زیر برف گم میشود. برف که میبارد آسمان ترانه ی آرامش کودکیم را برایم زمزمه میکند. به یاد عاشقانه خواندن، زیر گرمای برف دفن شدن، تراشیدن پیکر ترسناک آدم برفی هایی بی روح ... از...
-
عبور
شنبه 18 دیماه سال 1389 01:28
- بیا، صد بار دیگه هم بخونش. هیچ وقت نمیتونی بفمی برای کیه. = بهراد، من که میگم تصور نیست، شخصیت واقعیه، درسته؟ - [با لبخند مرموز] هر جور راحتی ... ممکنه ! = آخه خیلی با جزئیات نوشتی! لبخندی میزنه و طول اتاق رو با دستهای توی جیب طی میکنه. نفس عمیق، قدم های ریتم دار، ریتم های نیمه هماهنگ زیر پوتین های خسته ... همون...
-
تنها
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1388 01:15
در رو باز میکنی٬ نه چراغی روشنه٬ نه کسی منتظرته در رو پشت سرت می بندی٬ همه چیز تاریک میشه. خودت٬ زندگیت٬ جریان احساسات٬ و حتی زمان! لباست رو در میاری٬ نقابت رو در میاری٬ کالبدت رو هم در میاری و آویزون میکنی. کالبدی که همه تورو با اون میشناسند نه با خود واقعی تو. کالبدی اتو کشیده٬ مرتب٬ شاداب و با یک لبخند اوریجینال!...
-
باز ...
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 09:51
تازه هایم را تنها برای تو می نویسم ... گوش کن ...
-
جدا
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1387 17:02
.
-
رهسپار
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1386 13:24
.
-
خرده یاد
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1385 18:26
.
-
کاش
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 22:20
کاش میشد لحظه ها را در ظرفی بلورین جمع کرد و هر وقت می خواستیم بیرونشان میکشیدیم و به نظاره مینشستیم. کاش میشد خاطره ها را در کوزه ای محکم ریخت و بر دوش کشید و برای رفع عطش مهربانی جرعه ای از آن برکشید. کاش میشد دریچه ای باز کرد به لحظه های خوش خاطره و درونش جهید و زندگی را از آن شروع کرد. کاش دستانی آبی داشتیم و...
-
کاش
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 22:20
کاش میشد لحظه ها را در ظرفی بلورین جمع کرد و هر وقت می خواستیم بیرونشان میکشیدیم و به نظاره مینشستیم. کاش میشد خاطره ها را در کوزه ای محکم ریخت و بر دوش کشید و برای رفع عطش مهربانی جرعه ای از آن برکشید. کاش میشد دریچه ای باز کرد به لحظه های خوش خاطره و درونش جهید و زندگی را از آن شروع کرد. کاش دستانی آبی داشتیم و...
-
کاش
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 22:20
کاش میشد لحظه ها را در ظرفی بلورین جمع کرد و هر وقت می خواستیم بیرونشان میکشیدیم و به نظاره مینشستیم. کاش میشد خاطره ها را در کوزه ای محکم ریخت و بر دوش کشید و برای رفع عطش مهربانی جرعه ای از آن برکشید. کاش میشد دریچه ای باز کرد به لحظه های خوش خاطره و درونش جهید و زندگی را از آن شروع کرد. کاش دستانی آبی داشتیم و...
-
خونه تنها
شنبه 9 مهرماه سال 1384 01:14
دسته کیفش رو توی دستش فشار داد. از فشار حلقش که بین انگشتش و دسته کیف داشت له میشد لذت میبرد. دستش رو توی جیبش کرد تا کلیدای خونه رو در بیاره. تمام لباسا و بدنش خیس بود.کلید رو به در نزدیک کرد، میخواست قفل رو باز کنه ولی دستش خشک شد . " اگه بازم خونه نباشه چی؟ " صورت تکیده و خیسش منجمد شد. چشماش رو بست و نفس عمیق...
-
آتش
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 18:00
باز گویم روزگاران را به آهی سوختم من بهشت و عاقبت را هم به نامی سوختم اندر این ساحل به بیداد زمان من همه جانم به جام و ساغری هم سوختم ساربان عشق ما عاقل به این صحرا نشد دجله و هارون به یک سجاده خون من سوختم منظر عشق از برایم دشت مینایی نمود دشت و مینا را به خوابی بس عبث من سوختم جام مستانه نبود از خرقه شاهانه پیش من...