-
سلوک
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 10:47
من عشق احمقانه آفتاب را به سخره گرفتم ٬ احساس طنین کوهسار را به بازیچه گرفتم ٬ از زخم صبح نو به اوج لذت رسیدم ٬ من گناه را روسپید کردم و آیینه سعادتم را به خرده کاهی فروختم من حتی روشنی آب و پاکی چشمه را آلودم من معراج قاصدک را باور نکردم من غنچه پاک را بوییدم من سزاوار این مجازات هایم. بر من آن گذشت که بر دیگران...
-
تولد
جمعه 13 آذرماه سال 1383 20:40
انسان به جز تولد اولیه که از مادر زاده میشه میتونه هزاران بار تو زندگی که داره متولد بشه. اینها تولد ظاهری نیست ٬ تولد روحی و باطنیست. من هم مثل تمام آدم های دیگه دوباره متولد شدم. این بار از قالب عادی به قالب معنوی. به قالبی که سالها منتظر بودم تا روزی بتونم آمادگی این رو پیدا کنم که به اون قالب برم. حالا بعد از ۹...
-
عشق
جمعه 14 فروردینماه سال 1383 16:36
وقتی به کسی می گویی عاشقش هستی خود را به خطر می اندازی ، به او متعهد می شوی ، در واقع به او می گویی: (( فریب جسم تو را نمی خورم ، هدفم خود تو هستی ، جسم تو ممکن است پیر و فرسوده شود ، ولی من خود تو را دیده ام ، وجود بدون جسم تو را ، آن قلب وجود تو را دیده ام ، قلبی که کانون ملکوت و الوهیت است )) از آچاریا ، فیلسوف...
-
« یک کلام ، ختم کلام »
شنبه 2 اسفندماه سال 1382 21:05
سپردم دل به دیدارت اگر اینگونه بی پروا رها کردم کرند تیز پای نگاهم را اگر اینگونه آشفته پراکندم به رویت پرتو امید از چشمم اگر با سادگی و عشق کمان لب به زه کردم، خندیدم تو را اینگونه خیره، مبهوت رها از دیگران، خالص یک نفس در پرده ذهنم نگاهت میکنم جانا نمی خواهم دگر فکرم جدا از ی اد تو باشد همین کافی که جسمم رنج دوری...
-
پشت دریاها شهریست ...
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1382 22:33
..
-
تو بهاری
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1382 13:17
هیچ وقت برای ابراز عشق دیر نیست و هیچ وقت برای عاشق شدن زود نیست وقتی کسی رو دوست داری حتی اگه خودش هم نمیدونه احساساتت رو به اون بیان کن ٬ حتی اگر شده روی کاغذ شاید روزی ٬ وقتی در کنار اون احساس خوشبختی میکنی اون نوشته ها رو بهش دادی تا بفهمه تو به خاطر محبت های اون یا کارایی که برات انجام میده عاشقش نیستی قبل از...
-
عروسک من
جمعه 4 مهرماه سال 1382 20:46
.
-
با من بمان
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1382 21:35
.
-
ماه تمام من
یکشنبه 19 مردادماه سال 1382 23:09
-
رفتنت آغاز ویرانی ست. حرفش را نزن ...
چهارشنبه 15 مردادماه سال 1382 00:20
میدونم با این حرفا بارت رو سنگین تر میکنم ولی باید بگم ٬ مگر نه منفجر میشم... انتظار ... انتظار ... انتظار دلم می تپد ، این ذخیره صبر و بردباری که برایم بی انتها مینمود در لحظه ای به ته خود رسید . خونم در دل چو می در خمره ی تخمیر میجوشد هرگز فکر نمیکردم روزی تمام این احساسات برایم هویدا شود همه چیزش تازه همه چیز این...
-
چقدر سخته ...
دوشنبه 6 مردادماه سال 1382 16:58
دیشب با دنیاغریبی.. آشنا و عزیز حرف میزدم. دلش از همه عالم گرفته ٬ روح و قلبش را شکسته دست نامهربان چرخ کبود .... دلش پر درد و چشمش رود خون بود ..... نمی دانم تقلایم برای آرام کردن جان بی تابش اثر دارد یا نه ولی من با تمام هستیم آرامش پایدارش را میخواهم ....... ... امروز که همچو روز های پیش غرقه در افکار و رویای دور و...
-
گرداب
شنبه 28 تیرماه سال 1382 01:00
چون قایق شکسته ز توفانم ساحل مرا به خویش نمی خواند امواج می خروشند امواج سهمگین کدام موج اینک مرا چو طعمه به گرداب می دهد ؟ گرداب می ربایدم از اوج موج ها در کام خود گرفته مرا تاب می دهد فریاد می کشم کدام دست برپای این نهنگ گران بند می زند ؟ ساحل مرا به وحشت گرداب دیده است لبخند می زند ٬ لبخند می زند ....................
-
آی عاقلا
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 00:11
دلم می خواد برم بیرون وایسم تا می تونم داد بزنم ، فریاد بکشم ، به تمام آدم ها دونه دونه بگم : ” تو رو خدا دست از سر من بردار ، از جونم چی میخوای ؟ راحتم بذار ..... ولمممممم کککککککننننننننننننن ...... چرا بی خیال من نمیشی ؟ مگه من چیکارت کردم که روز و شب میای تو مخ من رو اعصابم رژه میری ؟ چرا از بقل هر کدومتون که رد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 01:38
دردی عظیم دردی ست با خویشتن نشستن در خویشتن شکستن وقتی به کوچه باغ می برد بوی دلکش ریحان را بر بالهای خسته خود باد گویی که بوی زلف تو می داد وقتی که گام سحر ربای تو وز پله های وهم سحرگاهی گرم فرار بود در چشمهای من ابر بهار بود برگرد در این غروب سخت پر از درد محبوب من به بدرقه من برگرد هرگز دوباره بازنخواهی گشت و من...