سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

آتش



باز گویم روزگاران را به آهی سوختم


من بهشت و عاقبت را هم به نامی سوختم


اندر این ساحل به بیداد زمان


من همه جانم به جام و ساغری هم سوختم


ساربان عشق ما عاقل به این صحرا نشد


دجله و هارون به یک سجاده خون من سوختم


منظر عشق از برایم دشت مینایی نمود


دشت و مینا را به خوابی بس عبث من سوختم


جام مستانه نبود از خرقه شاهانه پیش


من نگین شاهیم را هم به کامی سوختم


خوان رنگین و بساتی دادم این دست خرد


نان و حلوا را همه در راه جانان سوختم


آتشم شعله کم از زرینه طوبی نزد


دود و خاکستر بجا ماند از دل و من سوختم


سالک شب زنده داران را خبر از ما نبود


جامه سالک ربودم جان شب را سوختم


در طریق ما نظر بازی چو مستی کفر بود


دیدگان را در نظر ، تن را به مستی سوختم


من همه عالم برای ناز جانان داده ام


لیک از احوال بد اندر خشم یاران سوختم


ساقیا صهبا فزون کن تا نگویم بیش ازاین


کین همه در راه بیراهه به سر من سوختم

بهراد