سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

پوچ

یادم نیست، دیگر هیچ چیز یادم نیست ... 

یادم نیست نگاهم را میفهمیدی یا نه، خنده ی چشمانت را به یاد نمی آورم ... اینکه چگونه مرا میخواندی، چگونه دلم را میلرزاندی، چه میگفتی که دنیایم رنگی شود ... یادم نیست ...


یادم نیست پوست خوش رنگت نرم تر بود یا پارچه ی پیراهنی سرد که با احساس غریبی هم آغوش شب های بیداری ام شده ... لطافت روزگارخوشش را ندارد ولی بوی عطر تو را ... 


احساس گرم مهربانی انگشتانت را که عاشقانه در موهایم غرق میشدند و روزگارم را رویایی میکردند را یادم نیست ... گاه خمار از خستگی در آغوش سرد تخت گم میشوم، در بیراهه ی خواب گویی صدایت می آید، ناگاه حس میکنم سر بر بالینت مست شده ام، مهر نوازشت گرم میکند جانم را،‌ روحم را، زندگی ام را ... و ازین بهشت که بر حقیقت خاردار پست سقوط میکنم، چشمانم را ... حقیقت جاوید تنهایی است که از دیدگانم تراوش میکند ...


یادم نیست چه شد که پیمان شکستیم ... بر بودنمان، ماندمان و حداقل دیدارمان ... 

هیچ چیز را فراموش نکرده ام، ولی همه چیز دگرگون شده، دیگر به یاد نمی آورم آوازهایت را آنگاه که از کوچه های غریب میگذشتیم و من تنها در اندیشه ی اینکه این بار سنگین بر شانه هایم کی بر زمین خواهد رسید ... یادم نیست شوق پروازمان چگونه بود ... اصلاً شوقی به پرواز بود؟ 

دیگر هیچ یادم نیست، میبینی، زمانی یادم بود،‌ زمانی میگفتی یادت هست؟ ... یاد،‌ خاطر، خاطرات ... پوچ! بیگانگانی ستیزگر شده اند که بر روانم بی پروا میتازند و آرامم نمیگذارند ... تا کجا میخواهند مرا در پس فلسفه ی بی مرگشان بر سنگلاخ بکشند؟! 


پ.ن : دچار ناهمخوانی مزمن شده ام ... چیزی جایی گیر کرده ... 

پ.ن.2 : درباره آهنگ پس زمینه، صدای هوش بر تنبور مسته ...