سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

گذر

چمدانی در دست،‌ کوله باری بر دوش

تک تک ثانیه های دل تنگ کوچه را 

در سرا پرده ی بی رنگ خیالم 

روز و شب میکاوم

گاه هذیانی به بلندای نوازش 

چنگ بر نای تب آلود سکوتم میبرد

آه ازین بانگ به جا مانده و سرگردانت

دشنه ای در دستش

مست یاد خنده ی چشمان عشق

 هر نفس سینه ی سنگینم را زخمه زند ...


سنگ بر پا، شاخه ی نالان به چشم

ظلمت کور شبانگاهان بی مهتاب پست

هر کجا نالان به پهلویی فتاده زجه می زایند 

بر زمین مشت میکوبند و میلولند بر خود 

چشم ها بیرون فتاده باز میگویند و روان را گاز میگیرند

این یادها،‌این خاطرات بی سر و سامان و بی صاحب

بر سرت آوار میگردند و مغزت را به یغما میبرند


گذری باید

چمدانی در دست

کوله باری بر پشت

چشم در پی یک روزنه ای، نوری، رنگی ...

پتک بر دست

سست دیواری نیم پوسیده و کژ تا رهایی

تنها نگاهی، آهی و دیگر هیچ !! 


گذری باید کرد ...


-----------

بهراد 1 اردی بهشت 91