سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

هنوز ...

هفت ... همه چیز هفت ... این هم مقدسه؟! شاید به رویای خوشی تقدس بگیره ولی ... خنده ام میگیره از این همه هفت منحوث ... 

چرا من رو با خودشون نبردند؟ این همه آمده بودند ... رقص کنان ... چرخان ... آوازه خوان ... نا لایقی من چه بود؟ ... گرانی من از کجا بود؟ ... 

.

میگوید چرا تنهایی؟ چرا انقدر خشم فرو خفته داری؟ چرا خودت را دوست نداری؟ چرا با خود مهربان نیستی؟ چرا خسته ای؟

میگوید چرا نمیخواهی با کسی باشی؟ چرا ابروانت همیشه در هم کشیده اند؟ چرا این چند سال انقدر تو را شکسته؟

میگوید چرا آرام نمیشوی؟ چرا نمی آسایی؟ چرا مهرت را جاری نمیکنی؟ چرا به دنبال کسی نیستی؟ چرا شک و تردید وجودت را می جود؟

گفت ...

گفت ...

گفت ...

و سرانجام گفت چرا نمیروی دنبال کسی که دروغ نمی گوید، خیانت نمی کند، ... ... ... ... 


حالا فهمیدی چرا ؟!!! 


من که نفهمیدم ... یخ در آغوش می فشارم ... گرمتر میکندم!!

آری اینکه آرزوی کسی یکتا بودن باشد باید قابل احترام باشد نه خرد کردنی! 

من هم احترام میگذارم به کسی که میخواهد بعد از گریختن و فیلتر کردن، دو انتخاب هم زمان داشته باشد ... 

خوش باش ... 


.

اینجا کسی است پنهان ... بند دلم گرفته ... بر آسمان نشسته ... 


در پس محملش سر بر کجا بگذارم؟ ... کجاوه های آسوده دیگر رقص دوری نمیکنند که در پس سراب بیابانی مدهوشت کنند .... اینجا هر چه زار بگریم دیگر ناقه ای در گل نمی نشیند ... دست به کدامین گرد رهش بیازم که بیتابی چشمانم را بیاساید ... 

فغان بر کدام نسیم آغشته به بوی زلفش کنم ... نگران کدام راه امید باشم که شاید به سویم باز آوردش ... کجاست؟ ... کجاست؟! ... 


باز آمدی مستم کنی ... زارم کنی ... بیمار و بی جانم کنی ... راهت کشی سویی روی ... بی خانه و خویشم کنی ... 

بازم تو را جانم کنم ... مر مرهم سوزم کنم ... بیتاب و مسکین آمدم ... مستانه معبودت کنم ... 


بیتابی ام بیتاب است ... تیر میکشد شوقم ... کجایی؟ انتظارت مرا کشت ...