سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

زخم

مست و فتاده ام

خنجر به بر ز آوار درد ها

تیری به جان ز غوغای خشم ها

فریاد هم نمی کنم، این سینه مرده است

جانی نمی دهد این پاره قلب من

سوزد ز حرم شراره های آتشی

کین فتنه را به جان دقایقم نشانده است

باور نمیکنم

سرمای سوزناک صدای تو را باور نمیکنم

این حد زدن به واژگان درنده را

این گونه خوار و شکسته ز آوار فتادن را باور نمیکنم

خشم سیاه جامگی ام را باور نمیکنم

کابوس بهت و سادگی ام را باور نمیکنم

وقتی به دیو می رسیدم و لبخند میزدم

دشنام و ناسزای فرشتگان را باور نمیکنم

از صد بلا و مصیبت به در شدم

این گونه به تار تنیدن را باور نمیکنم

مزدم به هیچ و وعده گرفته بوده ام

این تیغ را به جان به ثواب داشتن ؟ باور نمیکنم ...


------

بهراد