سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

دریا

چشم برهم میگذارم، 

نسیم روح بخش، طراوت دریا را به روح عاصی من میدمد. 

دست بر لطاوت و نرمی پوست نمناک ساحل میکشم. 

عشق را باید به امواج دریا سپرد و با آن در زمزمه عاشقانه و خندان عشق بازی موج و ساحل جاوندان شد.

 آنگاه که گیسوان آشفته و سیاه شب بر تن دریا می ریزند و مهتاب بر سکوت خواب آلوده دریا بوسه میزند، عشق را باید به مهربانی ساحل سپرد و با نسیم به اوج سبکبالی و بی خیالی ستارگان خمار اوج گرفت. 

عشق را باید کنار صدف های خندان به شن هایی سپرد که کنجکاوانه تمام وجودت را در بر میگیرند و وفادارانه رهایت نمیکنند. 

اشک هایم را به یاد رایحه نافذ برخاسته از وقار و سادگی دریا بر کویر سوزان حقایق جاری میکنم، شاید این خشکستان به یاد بیاورد زمانی را که مست عشق بازی با امواج شاد بود و هر ذره اش عاشقانه ذره ای از وجود دریا را در آغوش میفشرد. . . 

حقیقتی تلخ تر از آن که پلکهای سوزانم دل خوشی از باز شدن داشته باشند. خود را غرق در دریای خیالی میکنند و به یادی خشک از لحظاتی به جاودانگی عشق دل خوش میکنند ...

-------

بهراد - به یاد شبهای خزر - کیش