سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

آرزوها

ای کاش خانه مان در خیابان انقلاب بود و خیابان انقلاب هم لب دریایی زلال بود که با جنگلی انبوه نیم ساعت پیاده فاصله داشت، پنجره اتاقم رو به کوهستان برفی باز میشد و همچون روزگار کودکی پشت پنجره هنوز درختان پرپشت خوش رنگی بودند که نسیم صبحگاهی را معطر میکردند و پرندگان لا به لای آنها عاشقانه آواز می خواندند. آنگاه اینجا بهشت میشد.
آن وقت میتوانستم روی شن های ساحلی حیاط خانه مان یک پیانو بگذارم، از کافه فرانسه اسپرسو بگیرم و ساعت ها از صدای دریا و پیانو لذت ببرم و اسپرسو بنوشم.
آن وقت میتوانستم عصرها که باد کوهستانی از جنگل میگذشت و خیابان را خنک میکرد تمام خیابان را راه بروم و از فکرهایی که به ذهنم میاید لذت ببرم تا به جنگل برسم و آنجا بین درختها بنشینم و روحم را به صدای جنگل بسپارم.
آن وقت میتوانستم بر لب دریا زیر آفتاب مهربان بنشینم،‌ به دورترین نقطه اندیشه دریا خیره شوم و لبخند بزنم،‌ از آنجا با همان پاهای شنی به کافه گودو بروم، ساعت ها بر جان دفتر قلم بزنم و از اندیشه دریا سخن بگویم.
آنگاه رطوبت دریا چمن های دانشگاه را خوش بو تر میکرد و جوی پر خاطره اش همیشه آب داشت تا دلتنگی هایمان را بشوید.
شاید این گونه عاشق شدن حتی اجتناب ناپذیر تر میشد ... 
بهشت را به قیمت مرگ میدهند،‌آن هم به وعده!! ما عادت کردیم بهشت را در ذهن خود بپرورانیم ... با تمام دلخوشی هایش ... با تمام احساسات ناب و نازش ...