سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

ماگایا


بر سنگ ستیزکار سخت، مانده رد پای ننگین و هراسناک گلگونی که زمانی خون عاشقی بود که از قلب تب دارش میگذشت. بر زمین سرد و لجنزار اعتقادات متعفن آسوده این پر مدعای خفته، سنگ گران ستیزکار و خدایی که در این نزدیکی ... حتماً در حال شمارش صلوات های مردی با صورتی کریه و سیرتی کثیف بوده که خود را نماد اعتقاد میداند و هر بار که کام خونبارش را میگشاید جوی خون پاک است که زمین را سیراب میکند ... 


ماگایا ی خسته من این گونه آشفته دست بر زانوان حلقه مکن. بیا اینگونه بیاندیشیم که شاید این یکی دیگر بگذرد، که شاید این نیز تقدیر بوده ...


ماگایای عزیزم اینگونه رنگ پریده بر آسمان تیره خیره مشو، دیگر سنگی از آن بر زمین هرجا یک خدا فرود نمی آید که وحدانیت را نشان خلق دهد. دیگر نه پدیده ای خرق عادت به شمار می آید و نه چشمی از دیدن اعجازی از حدقه برون میزند، تمام رویداد ها را در طبقات کتابخانه جای داده اند!


ماگایای دوست داشتنی ام، لبخندی بزن که این ناسزاترین ناسزایی است که میشود به این جبر خاردار و پر وعده داد. 


ماگایای زیبای من گوش میکنی ؟!!