سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

خار

نشسته بر خاک گرم،‌ غروب میکند خورشیدی زیبا روی و تابان ... 

دیدی؟‌ گلهای خار بنفش همگی خشک شده اند. گل های با ارزش همگی خاردارند،‌ چون هر کسی هیچ گاه نمیخواهد به بهای حسرت بوی مهرشان بر سرانگشتش تا نفس می آید زخم داشته باشد ... 

دستانم را بو میکنم، شاید تا سالها هیچ عطری،‌ بویی،‌ حتی تعفنی هم نخواهند داشت. زاهدان دستان کثیف را لایق نوازش برگ گل زیبا نمی بینند ... دستان آلوده به پاکی و در خود فرومردن ... 

در این گورستان گلهای خار نیز بر دستانت بوسه نخواهند زد،‌ تنها بوته ای سمی مانده که پذیرای آغوش گرم و مهربان انگشتانم است ... 

دستانم بوی مهر را از خاک میطلبد مگر وام دار نیکی بوده و بوی نوازشش را در دل نگه داشته باشد ... 

انگشتانم عشاق بی کفنی هستند که در خاک می آرامند و غروب میکنند. چشم بر هم میگذارم،‌ میسوزد، لبریز میشود، غروب خورشید زیباروی که دیدن ندارد ... 

و باز تاریکی،‌ سکوت و ناپدید شدن سیاه پوشان دلداده، شاید اکنون بدانی چرا جامه ام سیاه مانده ...  لبانم میلرزند ... 


سالها در دل سیاهی عذاب و بیخبری گلچهره را به ذغال به جامانده از خاکستر قلبت مینشانی،‌ در خود فرو میروی،‌ دم برون نمی آوری،‌ آنقدر فشار به جانت می آوری که ذغال،‌ الماس میشود ... فروغ تابانش که برون میزند معشوق مشعل زهد به دست زوایای دلت را میکاود،‌ میخراشد، تو را به آسیاب چراها میکشد و فرجام ... شعله به خرمن جان میزند و میگریزد ... میدانی که ... الماس بهترین سوخت دنیاست ! خالص ترین ذغال ... زود گرمیگیرد ...


پ.ن : ...