سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

نگران

می دانی...

سرنوشت کمی ستمگر تر از آنی است که بگذارد ما راه اندیشه های خویش را برویم. هر گاه و بیگاه تلنگری حقیقت گرایانه بر تخیلات جاری مان میزند و با لبخندی سرد می گریزد. سستمان می کند و نمی گذارد پای بر جایگاه ساختگی به ظاهر امن مان بگذاریم. 

گاه چنان در انتظار پدیده ای، واقعه ای پیش آمدی می گذاردمان که گویی تمسخر وار نگران دلواپسی های احمقانه مان است. نجوای پوز خندش را می توان از گوشه کنار دلشوره هایمان شنید. 

سرنوشت آنگونه که از اسمش بر می آید بر سر کسی نوشته نشده! نه بر پیشانی، نه بر صورت نه بر سر و نه حتی بر لب کسی ننوشته اندش ... گذران ثانیه ثانیه از اجباری خود خواسته است که می کشدمان بر بیراه حقایق و سنگلاخ بی انتهای آرزوها. 


پ.ن : بد سگال ترین بازیگری که تا بحال دیدم همین سرنوشت بوده ... در ضمن ... دنیا مارپیچ است، نه گرد! مارهایش هم افعی است، سر بجنبانی بلعیده میشوی ! هیچ گاه به جای نخست بر نخواهی گشت! فراز یا فرود میروی ...


پ.ن.2. این متن در 31-2-91 چکنویس شد و بنا بر اتفاقی تا به امروز منتشر نشد ...