سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

سکوت

سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده.

رها ...

گاه تنها به خود می اندیشی ... کاه به تمام کسانی که تو را ساخته اند ... تو را  ... و تمام آنچه که اکنون درون توست ... 


هرگز به این خیره نمان که چرا و چگونه شد که به ناگاه چیزی یا کسی از درونت گذشت، پاره ای بر جا گذاشت، پاره ای با خود برد  ... هرگز در گروی این نباش که روزی بتوانی چنان از خجالت چهره ای آشنا درآیی که دیگر ... اینگونه تنها تو در گروی بندی سنگین هستی که باید هماره به دنبال بکشی و شاید هرگز آن چهره را نیابی که خجالتی درونش باشد ... رها کن ... 


این پیله ی تنیده بر خویشی خویش را که با بندهای نازک و ناپیدا آرام آرام تنیده ای و دیگر جایی برای سرشار شدن مهرت نگذاشته است ... رها کن ... بگذار مخلوق، خود کاردانی خود را بهین گونه به انجام رساند ... تو رها کن ... تو رها باش و بال بگشا ... سبک بال ... روان آدمی زباله دان هراش رهگذران نیست ... معبد و جلوه گاه نیکی جاودان است ...